وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

ز دست عقل به رنجم بیار جام شراب

بنای عقل مگر گردد از شراب خراب

برو به کوی خرابات و می‌پرستی کن

که این کلید نجات است و آن طریق صواب

لطیفه‌های نهانی رسد به گوش دلم

ز صوت بربط و آهنگ چنگ و بانگ رباب

به یک تجلی حسن ازل ز بحر وجود

شد آشکار هزاران هزار شکل حباب

جهان و هرچه در او هست پیش اهل نظر

نظیر خواب و خیال است عکس ظل تراب

عجب مدار که شب تا به صبح بیدارم

عجب بود که در آید به چشم عاشق خواب

قرار و صبر ز عاشق مجو که نتواند

به حکم عقل محال است جمع آتش و آب

بیا و این من و ما را تو از میان بردار

که غیر این من و ما نیست در میانه حجاب

نبوده بی می و معشوق سال‌ها وحدت

به دور لاله و گل روزگار عهد شباب