حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

تا دل اندر نظر آورده نگار عجبی

ز اشک خونین برخم کرده نگار عجبی

کرده از خون شهیدان کف سیمین گلرنگ

بسته تهمت بحنا حیله شعار عجبی

سر سیر چمنم نیست چه در حسن تراست

ز ریاحین و گل و سبزه بهار عجبی

بازوی حسن تو نازم که ز چشم و ابروت

بکمندی عجب افکنده شکار عجبی

گشت بیماری دل به که برآورد آن سرو

از زنخ سیب، ز پستان دو انار عجبی

طعمه لخت دل و جا کنج قفس شربم خون

دارم ازدایرهٔ چرخ مدار عجبی

سخن از دوزخ و فردوس باسرار مگوی

وصل و هجرش بودم جنت و نار عجبی