حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

کم اسی صیاد فی جوالقفص

قل لنا حتی متی تحسوالقصص

روی آزادی ندیده دیده‌ام

کیف قید منه صید ما خلص

۳

موزیم او ندی ماذا بدا

بدرتم لوافساما ذانقصص

قال ابذل مهجتها نظرة

ایها المستام بشری ارتخص

دفتر دانش به بحر عین شوی

فیه صفر کف جهرلم بغص

۶

دع اساطیرا مسامیر الصماخ

عشق کو عشق آن بود احسن قصص

گام در میدان نه و گویی بزن

انتهر یا فارس القلب الفرص

ای زده پر اندر این آب و هوا

اصح فالا شراک نصیب للقبص

دیدهٔ اسرار مپسند هر جمیل

جملة من عکس ذی الحسنا حصص