حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

ای به رَهِ جستجوی نعره‌زنان دوست دوست

گر به حرم ور بدپرکیست جز او اوست اوست

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال

نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغزپوست

جامه‌دران گل از آن نعره‌زنان بلبلان

غنچه بپیچد به خود خون به دلش تو به توست

دم چو فرو رفت هاست هوست چو بیرون رود

یعنی از او در همه هرنفسی های و هوست

یار به کوی دلست گوی چو سرگشته گوی

به حربه جوی است و جوی این همه در جستجوست

با همه پنهانیش هست در اعیان عیان

با همه بی‌رنگیش در همه زو رنگ و پوست

یار در این انجمن یوسف سیمین‌بدن

آینه‌خانه جهان او به همه روبه‌روست

پرده حجازی بساز یا به عراقی نواز

غیر یکی نیست راز مختلف ار گفتگوست

مخزن اسرار او است سرّ سویدای دل

در پیش اسرار باز در به در و کو به کوست