حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

ره و رهبر دلا محبت اوست

سود و سرمایه عشق حضرت اوست

قرة العین عارفان که فناست

نیستی در فروغ طلعت اوست

غیبتت از خودی و شرب مدام

از دوام حضور ساحت اوست

دولت فقر و کنج آزادی

بندگی گدای حضرت اوست

همگی دیده شد پی دیدار

اندر آن مشهدی که رؤیت اوست

سر بسر گوش شو سرود نیوش

اندر آن محضری که مدحت اوست

همه اندیشه شو فلاطون کیش

در خم دل که جای فکرت اوست

بر در دل نشین نگهبان باش

کین سراپرده خاص خلوت اوست

چه عجب سر به عرش سود اسرار

بندهٔ بندگان حضرت اوست