حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

صبا از ما بگو آن بیوفا را

شکیبا تا بکی گشتی تو ما را

چو ما را در حریمت بار نبود

مده باری ره اغیار دغا را

۳

نیائی چون برم از ناز باری

غباری کن ز ره همره صبا را

تو در پیمان شکستن ختمی و نسخ

نمودی از جهان کیش وفا را

ز بس خون ریزد او ترسم که گویند

خدا ناکرده نشناسد خدا را

۶

چو هر چیزی نخست اندازه ای یافت

چرا اندازه ای نبود جفا را

به بند از شکوه لب اسرار چون نیست

بکیش عشق ره چون و چرا را