شه کبریا منشا توئی که امیر عز مجلّلی
به تو زیبد عرش جلال حق که به تاج قدس مکلّلی
چو نخواست حق ز کمال خود نظری به سوی مثال خود
بگرفت پیش جمال خود ز هویت تو سینجلی
لمعات نخله موسوی نفخات خلقت عیسوی
ز فروغ روی تو پرتوی ز هوای گوی تو شمألی
توئی ای امیر جهانگشا که ز بدو خلقت ماسوی
به سریر رفعت کبریا نه نشسته چون تو مجللی
به ظلم سکندر آب جو، به طوی کلیم فرشته خو
به سنای نور تو راه پو، ز ضیای نار تو مصطلی
توئی آنکه خواست چو ذوالمنن زره عنایت و فضل و من
ز طلوع طلعت خویشتن به ورای خویش تفضّلی
ز تنزّه احدیتش ز تقدس صمدیتش
بنمود سرّ هویتش زجلال ذات تو منجلی
توئی آن مثال بدیع حق که ز بعد ذات منیع حق
نکشیده کلک صنیع حق به کمال شخص تو هیکلی
ز تو صادر اول ما ذکر به تو لاحق آخر مازبر
تو خود آن مهین مقتدر که هم آخری که هم اولی
به دلیل آیه انمّا و نصّ سوره هل اتی
به صریح لو کشف الغطا و خطاب سر سینجلی
به نبی ظهیر و معین توئی و امیر ملک یقین توئی
و مجیر روح الامین توئی و به کاینات توئی ولی
کسی ار ز پرده به جز صدا نشنید و خواند تو را خدا
فلقد أشار بما بدا و حماک عنه بمعزلی
به حجاب قدس حریم حق توئی آن نهفته ندیم حق
که هنوز صنع قدیم حق ننموده کنز نهان جلی
لمعات وجهک اشرقت و شعاع طلعتک اعتلی
ز چه رو ألست بربکم نزنی بزن که بلی بلی