زخاک اگر همه بعد از تو حور عین خیزد
سلاله چو تو مشکل زماء وطین خیزد
مه ار زچرخ بیارد بصد قران بالله
گر از زمین چو توئی ماه بیقرین خیزد
بر آن فرشته جان آفرین که نقش توبست
سزد که آب و گل و آدم آفرین خیزد
تبارک الله از آن جنبش و کرشمه ناز
کسی ندید که سروی بپا چنین خیزد
شود که تحفه برندش ببوستان بهشت
شمامه که از این جعد عنبرین خیزد
یقین نبود مرا تا نه کاکل تو شکست
که هرچه مشک بعالم همه زچین خیزد
زمن سپرس که بر جان لاغرت چه گذشت
زتیر پرس کزان بازوی سمین خیزد
مکش بروی خود آنطره چلیپائی
کزین معامله غوغای کفر و دین خیزد
برآفتاب جبینت توان قسم خوردن
که ماه یک شبه از جیب این جبین خیزد
زسبزه خیزد اگر انگبین عجب نبود
عجب زسبزه خطی کز انگبین خیزد
فکند جنبش مویش مرا بدریائی
که تا نگاه کند دیده موج چین خیزد
ستیزه جو که به تریاق زهرکس ماند
جواب تلخ کزان لعل شکرین خیزد
چو سنگ میزنی ای ترک سنگدل باری
چنان بزن که تواند کس از زمین خیزد
زکاوش تو مرا حرزجان غبار دریست
کز آستانه سلطان هشتمین خیزد
شهنشهی که بموی گر التفات کند
هزار ملک سلیمان اش از نگین خیزد
بقطره زیمنش اگر یسار دهد
هزار بحر گهر زایش از یمین خیزد
نه او خدا نه خدا و ولی خدا لقب است
هزار نکته دلش خود از همین خیزد
نه اسم او نه مسمی دوبین که شرک آرد
نه اسم عین مسمی که کفر و کین خیزد
علیست اسم وی او اسم کردگار ودود
ولیک اسم دوم نیز از اولین خیزد
پس ایندو اسم مرتب بوضع هر دو ازوست
تغایر از حول دیده دوبین خیزد
ولی در آیینه اسم جز مسمی نیست
چو او بجلوه درآید نمود ازین خیزد
پس او علی و علی او و هیچ نیست جز او
به بین در آیینه کز وی ترا یقین خیزد
فقیه شهر شکر غاید اندرین دعوی
عصا کشیده بتکفیرم از کمین خیزد
مار میت صریح کلام لم یزلیست
کدام کفر از این آیه مبین خیزد
لذا مع الله بیخود نگفت امام مبین
زجمع و فرق بهم فرق کفر و دین خیزد
زصحبت شه عشق است نیرا که مرا
زبحر طبع چنین گوهر ثمین خیزد
زنظم دلکش آنقهرمان ملک سخن
بر ایندو بیت گواهم کز آستین خیزد
بغیر حظ که از آن لعل شکرین خیزد
کجا شنیده کسی خار از انگبین خیزد
همیشه مشک زچین خیزد ایعجب زلفت
چگونه مشک از او صد هزار چین خیزد
هزار نکته دلکش بنظم رفت هنوز
از این دو بیت دلا طبع شرمگین خیزد