نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

در کار عشق حاجت تیغ و خدنگ نیست

خصمی که دل به صلح دهد جای جنگ نیست

طفلان به های‌هوی کشندم به سوی دشت

کاندر خور جنون تو در شهر سنگ نیست

پیک پیام دوست به در حلقه می‌زند

ای جان به در شتاب که جای درنگ نیست

آیین قهر و مهر ز مستان او مپرس

در کام ما تفاوت شهد و شرنگ نیست

گر دل زبون چشم تو گردید صعوه را

دل باختن ز جلوهٔ شهباز ننگ نیست

خواهد چه رنگ دیگرم این عشق پرفسون

بالاتر از سیاهی موی تو رنگ نیست

در عمر قانعم ز دهانت به بوسه‌ای

رحمی که عیش کس چو من ای خواجه تنگ نیست

تن ده دلا به مرگ که زلف و رخ به تن

کمتر ز بحر قلزم و کام نهنگ نیست

گو نام خود ز دفتر اهل نظر بشوی

آن را که چشم بر صنمی شوخ و شنگ نیست

نیر مباش غره که صوفی به غار شد

هر خفته‌ای فنه کوهی پلنگ نیست