ایدل اینجا کوی جانان است از جان دم مزن
از دل و جان جهان در پیش جانان دم مزن
گر تو مرد درد اویی هیچ از درمان مگو
درد او را به ز درمان دان ز درمان دم مزن
کفر ایمان را به اهل کفر و ایمان واگذار
باش مستغرق درو از کفر و ایمان دم مزن
لب بدوز از گفتگو چون نیست وقت گفتگوی
جای حیران است در وی باش حیران دم مزن
چون یقین آید رها کن قصه شک و گمان
چون عیان بنمود رخ دیگر ز برهان دم مزن
قصه کوران به پیش بینا مگوی
بیش ازین در پیش بینایان ز کوران دم مزن
علم بیدینان رها کن جهل حکمت را مجوی
از خیالات و ظنون اهل یونان دم مزن
آب حیوان را گر انسانی بحیوانی کن رها
پیش دریای حیات از آب حیوان دم مزن
وصل و هجران نیست الّا وصف خاص عاشقان
مغربی گر عارفی از وصل و هجران دم مزن