شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

ای روی تو در حجاب کَونین

بردار ز رخ نقاب کَونین

حیف است که بحر تو نهان است

وانگاه عیان حجاب کَونین

با بحر وجود تو نشاید

ایدوست دمی سراب کَونین

برقی بجهان ز مهر رویت

بشکافت ز هم سراب کَونین

نی‌نی غلطم که هست رویت

ظاهر تر از آفتاب کَونین

محجوب هستم و مانده ام دور

از روی تو در حجاب کَونین

سرچشمه چشم من بکلی

پوشیده شد از تراب کَونین

عمریست که تشنه توام من

سیراب شده ز آب کَونین

برتافت عنان جان و دل را

از جانب تو حباب کَونین

خواهم که شوم خراب چشمت

تا کی بشوم خراب کَونین

زین بیش مدار بیقرارم

سرگشته در انقلاب کَونین

از گردن مغربی بلطفت

بگشا گره طناب کَونین