پا ز حد خویش بیرون نمیباید نهاد
گر نهادی پیش ازاین، اکنون نمیباید نهاد
فعل ناموزون را موزون نمیباید شمرد
قول ناموزون را موزون نمیباید نهاد
حد هر چیزی که دانستی وصف و نعمت او
زانچه اورا کم و افزون نمیباید نهاد
هرچه مادون حق آمد پیش مادون آن بود
نام حق را هیچ بر مادون نمی باید نهاد
آنچه از دونست از بالا نمیباید گرفت
وآنچه عالی بود، بر مادون نمی باید نهاد
عاشقان را جز رسوم خلق رسمی دیگر است
بهر ایشان رسم دیگرگون نمیباید نهاد
دل بدام دلربایان نمی باید فکند
پای در زنجیر چون مجنون نمیباید نهاد
چنگ دل در زلف دلداران نمیباید زدن
دست را بر مار بی افسون نمیباید نهاد
چون شناور نیستی بر گرد هر جیهحون مگرد
بی ثنائی پای در جیحون نمیباید نهاد
دل که شد مفتون چشم فتنه جوی دلبران
هیچ دل دیگ بر آن مفتون نمیباید نهاد
ای کلیم دل، ز طور خویش پای بیرون منه
از کلیم خویش پا بیرون نمیباید نهاد
عشق و حسن دوستی را لیلی و مجنون مظهرند
تهمتی بر لیلی و مجنون نمیباید نهاد
یارِ کهِ چونست و کهِ بیچون و چون
چون و بیچون را همه بیچون نمیباید نهاد
آنچه گردانست، گرداننده گردون بدان
فعل گردش را بدین گردون نمیباید نهاد
مغربی اسرار بحر بیکرانش بیش ازین
از زبان موج بر هامون نمیباید نهاد