شتری مهارکشان در صحرایی چرید، موشی به او رسید، وی را بی خداوند دید حرصش بر آن داشت که مهارش گرفته به خانه خود روان شد شتر نیز از آنجا که فطرت او مفطور بر انقیاد است و جبلت او مجبول بر عدم مخالفت و عناد، با او موافقت کرد.
چون به خانه وی رسید سوراخی دید به غایت تنگ. گفت: ای محال اندیش این چه بود که کردی؟ خانه تو چنین خرد و جثه من چنین بزرگ، نه خانه تو از این بزرگتر تواند شد نه جثه من از این خردتر، میان من و تو صحبت چون درگیرد و مجالست چون صورت پذیرد؟
چون روی راه اجل زینسان که می بینم تو را
در قفا از بار حرص و آز اشتروارها
بارهای خویش را چیزی سبک گردان که نیست
تنگنای مرگ را گنجایی این بارها