جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۴

روباهی بر سر راهی ایستاده بود و چشم مراقبت بر چپ و راست نهاده، ناگاه از دور سیاهی پیدا شد، چون نزدیک آمد دید که یکی درنده گرگ با سگی بزرگ بر صورت یاران صادق و دوستان موافق همراه می آیند، نه آن را از این توهم فریبی و نه این را از آن دغدغه آسیبی.

روباه پیش دوید و سلام کرد و وظیفه احترام به جای آورد و گفت: الحمد لله که کین دیرین به مهر تازه مبدل شده است و دشمنی قدیم به دوستی جدید عوض گشته، اما می خواهم که بدانم که سبب این جمعیت چیست و باعث این امنیت کیست؟

سگ گفت: سبب جمعیت ما دشمنی شبان است، اما دشمنی گرگ و شبان مستغنی از بیان است و سبب دشمنی من با وی آنکه دیروز این گرگ که امروز مرا دولت رفاقت وی دست داده است به رمه ما حمله کرد و یک بره بربود.

من چنان که عادت من بود در قفای وی بدویدم تا آن بره را بستانم، اما به وی نرسیدم چون بازآمدم شبان چوب بر من کشید و بی موجبی مرا رنجانید، من نیز رابطه دوستی از وی بگسستم و با دشمن قدیم او بپیوستم.

به دشمن دوست شو زانسان که هرگز

به تیغ دشمنی نخراشدت پوست

مکن با دوست چندان دشمنی ساز

که بر رغم تو با دشمن شود دوست