جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱

آن ندیدی که خرده دان به شکر

داروی تلخ را کند شیرین

تا به آن حیله از تن رنجور

ببرد رنج و محنت دیرین

روباهی با گرگی دم مصادقت می زد و قدم موافقت می نهاد، و با یکدیگر به باغی گذشتند، در استوار بود و دیوار پر خار، گرد آن گردیدند تا به سوراخی رسیدند، بر روباه فراخ و بر گرگ تنگ روباه آسان درآمد و گرگ به زحمت فراوان.

انگورهای گوناگون دیدند و میوه های رنگارنگ یافتند روباه زیرک بود، حال بیرون رفتن را ملاحظه کرد و گرگ غافل چندان که توانست بخورد. ناگاه باغبان آگاه شد، چوبدستی برداشت و روی بر ایشان نهاد.

روباه باریک میان زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شکم در آنجا محکم شد. باغبان به وی رسید و چوبدستی کشید، چندانش بزد که نه مرده و نه زنده پوست دریده و پشم کنده از آن تنگنای بیرون رفت.

زورمندی مکن ای خواجه به زر

کآخر کار زبون خواهی رفت

فربهت کرد بسی نعمت و ناز

زان بیندیش که چون خواهی رفت

با چنین جثه ندانم که چه سان

به در مرگ برون خواهی رفت؟