یکی از حکما گفته است: چهل دفتر در حکمت نوشتم و به آن منتفع نگشتم، چهل کلمه از آن اختیار کردم، از آن نیز بهره به دست نیاوردم چهار کلمه از آن برگزیدم در آن یافتم آنچه می طلبیدم:
اول آن که زنان را چون مردان محل اعتماد نگردان، زیرا که زن اگر چه از قبیله معتمدان آید از آن قبیل نیست که معتمدی را شاید.
عقل زن ناقص است و دینش نیز
هرگزش کامل اعتقاد مکن
گر بد است از وی اعتبار مگیر
ور نکو بر وی اعتماد مکن
دویم آن که به مال مغرور مشو اگر چه بسیار بود، زیرا که عاقبت پایمال حوادث روزگار شود.
مغرور مشو به مال چون بی خبران
زیرا که بود مال چو ابر گذران
ابر گذران اگر چه گوهر بارد
خاطر ننهد مرد خردمند بر آن
سیم آن که اسرار نهان داشتنی خود را به هیچ دوست در میان منه، زیراکه بسیار باشد که در دوستی خلل افتد و به دشمنی بدل گردد.
ای پسر سری کش از دشمن نهفتن لازم است
به که از افشای آن با دوستان کم دم زنی
دیده ام بسیار از سیر سپهر کج نهاد
دوستان دشمن شوند و دوستیها دشمنی
چهارم آن که جز علمی را فرانگیری که به ترک آن بزهمند میری از فضولی بگریز و آنچه ضروریست در آن آویز.
علمی که ناگزیر تو باشد بدان گرای
وان را کز آن گزیر بود جستجو مکن
وان دم که حاصل تو شود علم ناگزیر
غیر از عمل به موجب آن آرزو مکن