حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۱۳

می نیارد عدم شود موجود

این عیان است پیش اهل شهود

عقل در کشوری که هست حکم

نتواند شدن وجود عدم

عالم آنجا که صورت علمی ست

نسبت آن به هست و نیست یکی ست

ذات ممکن که هست محض قبول

کرده تسلیم امر و ترک فضول

بود قابل وجود را و سبب

قابلیت بود زبان طلب

آفتاب اقضای روز کند

همه ذرات ازو بروز کند

جلوه گر گشت اقتدار قدیر

که از آن می شود به کن تعبیر

فیکون است آن قبول وجود

معنیش امتثال خواهد بود

قابل کون بود چون ممکن

کون در وی نهفته و کامن

متعلق چو شد ارادهٔ حی

کون و کاین بروز کرد از وی

باطن و ظاهر است اسم خدا

لیک نسبت به ذات هست جدا

هم چنین فاعل است و هم قابل

فهم این نکته کی کند جاهل؟

در وجود اجتماع فعل و قبول

پیش روشندلان بود معقول

آن وجودی که عینی ذات است

دو شئون است و دو اضافات است

غیر مجعول عین حق باشد

جعل مخصوص ما خلق باشد

دو بدین است عاجل و کامل

از یکی فاعل از یکی قابل

قابل و فاعل از یسار و یمین

هر چه آن داد می پذیرد این

فعل او جز به نور او نشود

مظهرش جز ظهور او نشود

مطلق از جملهٔ صفات خود است

متعین به عین ذات خود است

این حقیقت به عین محجوبان

چشم کور است و روی محبوبان