به عهدی که طبعم نوا ساز بود
سریر نیم نغمه پرداز بود
حماری به دعوی دهن بازکرد
ز خر خانه ای عرعر آغاز کرد
چو سنبل برآشفت کلک دبیر
که منکر صداییست، صوت الحمیر
چو خر دعوی نکته سنجی کند
ورق زشت، چون روی زنجی کند
چها می کند سفله پرور جهان؟
الی الله اشکو کروب الزمان
به جایی رسیده ست ادراک و هش
که خر نغمه سنج است و بلبل خمش
مرا پنجهٔ شیرگیر قلم
بر آن شد که نایش بپیچد به هم
بدرّد بر اندام، چرم خبیث
روانش بنالد که اَینَ المغیث
سر مار را کوفتن طاعت است
ز رَه خار و خس روفتن حکمت است
چو کژدم گذاری فراغت چمد
تن آسایی از خلق یزدان بَرد
ولیکن نیارست طبع غیور
که سرپنجه بازد به خفاش کور
نزیبد که در گیر و دار سگان
شود رنجهه بازوی شیر ژیان
مرا خامه شیر است، بل اردشیر
که افکنده در مغز گردون صریر
به جایی که گردن فرازی کند
سر خصم با نیزه بازی کند
چو گردد علم کاویانی درفش
رخ مدعی چیست؟ زرد و بنفش
چنین است هنجار گردون پیر
که با بلبلان، زاغ سنجد صفیر
تغافل کند خامه ام تن زده
که بی بانگ خر نیست این خرکده