حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۱۲ - بی ارزشی دنیا و مثال اهل دنیا

یکی طفل نادان ز خیره سری

به کف داشت جوزی به لُعبت گری

سبک طفل دیگر ز دستش ربود

چو سنجید، در باور وی نبود

به این جوز طفل دنی دوست است

که مغزی ندارد همین پوست است

خصومت کنان بر سر جوز پوچ

ازین کهنه ویرانه کردند کوچ

همان جوز پوچ است دنیای دون

که جویند وی را به مکر و فسون

بگویید با کودکان دنی

به آدم نمی زیبد اهریمنی

به این جوز بی مغز بستید دل

خجل از خود و از خدا منفعل

شما کودکان را به سر هوش نیست

خصومت سگالی برین پوست چیست؟