خرامنده کوهی، فلک پیکری
شتابنده ابری، گران لنگری
به جستن، ز برق دمان گرمتر
به رفتن، ز آب روان نرمتر
به سوی فرازی که بالا رود
عنان بر عنانِ ثریّا رود
نشیبی چو آید ورا پیش پا
چنان اندر آید، که تیر قضا
چو خور را به چوگان سم، گو کند
خور از خوشدلی، رقص پهلو کند
چو ایام بدخواه آید به سر
رسد بر سرش از اجل پیشتر
عنان کش شود گاه تندی چنان
که راز نهان بر لب رازدان
دمی تا فلک چون نگه طی کند
صبا را چو نقش قدم، پی کند
یکی بُرز بالاست، گردون شکوه
زمین از فشار سُم او ستوه
سرِ کوه البرز را زاشُتُلم
فرو کوبد از گرز پولاد سُم