عجب عهدیست ایام جوانی
گل افشان بهار زندگانی
طبایع ذوق یاب شکر نوش
مشاعر، شیر مست بادهٔ هوش
قوی، از اعتماد تن قوی پشت
کلید فتح باب عیش در مشت
لب مشرب، به ساغر آرزومند
دهان صبح عشرت در شکرخند
به جام فهم، فکرت های صافی
سراندیشه، مستِ موشکافی
غم دل از شراب عشق در جوش
به رندی، شاهد تقوی در آغوش
دماغ زهد خشک از باده سرشار
حدیث پارسایی، خاطرآزار
خرد محو تجلی های معنی
به هر صورت تسلّیهای معنی
به ذوقی، کوهکن را کام شیرین
غزال عیش، رام ویس و رامین
ز جام حسن، مجنون رفته از هوش
به داغ عشق، لیلی نسترن پوش
دل بلبل به خونین ناله خرسند
دهان غنچه لبریز شکرخند
بهاران برگ و ساز آرای گلشن
چمن سیران ز هر شاخی نوازن
نواسنجان بستان خاطر آزاد
دماغ عندلیبان نکهت آباد
چمن چون نوعروسان بر سر ناز
نگارین جلوه چون طاووس طنّاز
به صد نیرنگ، رنگ گل در افسون
که بلبل را زند پیمانه در خون
عبیرآساست گیسوی ریاحین
به تاب افکنده سنبل، زلف پرچین
صبا در کوچه های نکهت گل
سراسر گرد، چون آشفته بلبل
چو ما تر دامنان، ابر بهاری
ز مینای شفق، در می گساری
دل آشوب است چاک سینهٔ گل
پریشان است جعد زلف سنبل
ز جوش سبزه نو خط شد لب جو
بیا ای ساقی مشکینه گیسو
به صید وحشتم بگشای دامی
غبار از خاطرم بزدا به جامی