قناعت چون گهر، با ساغر و مینای خودکردم
چو چشم خوش نگاهان، مستی از صهبای خود کردم
نمی آید ز رشک، از سینه تا لب هرگز آوازم
دلم هر شیونی می خواست در صحرای خود کردم