خموشم چون قلم امّا، نوا در آستین دارم
نی شیون طرازم، ناله ها در آستین دارم
به سوز و ساز عشقم، شمع محفل می توان گفتن
که من هم گریه و هم خنده را در آستین دارم
تو می دانی که از مستی، چه خونها در دلم کردی
اگر چون شیشه، خونین گریه ها در آستین دارم