دل از وحشت سرای عالم غدّار می گیرد
که مست آسوده حال و محسب هشیار می گیرد
دماغ افسرد از آن گلشن،که بر روی هوسناکان
قضا در می گشاید، رخنهٔ دیوار می گیرد