ز بیمهریّ او، داغم چراغ مردهای دارد
گل حسرتکشی، نه خوردهای، نه بردهای دارد
نه تنها صرصر فریاد من، شوریده صحرا را
چو دریا چشم پرشورم، نمکپروردهای دارد
به خاک من گذر کن، تا ببینی لالهزاری را
مزار خشک زاهد، سبزهٔ پژمردهای دارد