ای از شرار عشق تو هر سینه آتشخانهای
دل شمع رخسار تو را، آتش به جان پروانهای
اندیشهٔ پیرِ خِرَد، با کبریای عشق تو
در وادی واماندگی، بازیچهٔ طفلانهای
هرچند مست و بیخودم، غافل ز یادت نیستم
ای نغمهٔ تسبیح تو در هر لب پیمانهای
مجنونصفت با وحشتم دامان صحرا تنگ بود
روزی که من هم داشتم، با خود دل دیوانهای
میخانهها در جوش تو، دیوار و در مدهوش تو
مست از لب خاموش تو، ناقوس هر بتخانهای
عاشق چه سان در دورِ او دل را نگهداری کند؟
چشمی که در هر گردشی خالی کند پیمانهای
ساقی اگر آزردهای، باز از حزین خویشتن
شوید غبار خاطرت از گریهٔ مستانهای