چه خوش بود که به دی، طرح نوبهار کشی
پیاله بر رخ آن آتشین عذار کشی
رهین دست حمایت شود، چراغ دلم
شبی که دست بر آن زلف تابدار کشی
نمی کشی چو نقاب از رخ نهفته، چرا
نظاره را به سر راه انتظار کشی؟
رخت بهشت برین است، با بهار چه کار؟
لبی چو میکده داری، چرا خمار کشی؟
دراز شد شب هجران ز آسمان، وقت است
که انتقامِ من تیره روزگار کشی
دمید صبح بهار خطت، سزد که مرا
قلم به دفتر غمهای بی شمار کشی
جواب نکتهٔ رنگین اوحدی ست حزین
سزد که بر ورق لاله، این نگار کشی