در دیده و دل، از دل و از دیده جدایی
بی جایی و چون می نگرم در همه جایی
لب باده چکان، جلوه چمان، طرّه پریشان
آشفته چنین، بر سر بازار چرایی؟
گه در جگر گرمی و گه بر مژهٔ تر
گه در شکن آه منی، در چه هوایی؟
هم شیشه و هم ساغر و هم باده و هم مست
هم ساقی و هم نایی و هم نای و نوایی
بر تارک سر هوشی و در پردهٔ دل، راز
در دیدهٔ سر، نوری و در سینه، صفایی
نظّاره کنان از نظر عشق، به حسنی
رخساره نهان، در شکن زلف دوتایی
گه معتکف خلوت و گه شاهد محفل
گه بارکش خرقه و گه زیر قبایی
در حدّ اشارات، تو هم مایی و هم من
در محو اضافات، برون از من و مایی
مست است حزین ، امشب از آن ساقی سرمست
مطرب، بزن این پرده، به آهنگ رسایی