حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶

بکش خون دلم تا مستی بی دردسر یابی

گل داغ مرا بو کن، که بوی عشق دریابی

عیار حسن را آیینهٔ حیران، کند کامل

مگردان از نگاهم رو، که اکسیر نظر یابی

نهان زخم دلم را در نمکزار تبسّم کن

که از تیمار حسرت پروران اجر دگر یابی

بیا در دیده تا بینی، رساییهای ضعفم را

سر نظّاره را، در دامن مژگان تر یابی

در آن وادی که من افشرده ام، پای تحمّل را

دل آواره، از ریگ بیابان بیشتر یابی

ره دور و دراز بیخودی، منزل نمی دارد

نشان را پی سپر بینی، خبر را بی خبر یابی

خیال زلف و رویی را، خلیل آتش دل کن

که نسرین تا گریبان، موج سنبل تا کمر یابی

رگ افسرده را با یاد مژگانی حوالت کن

که آب زندگی، از جویبار نیشتر یابی

اگر ای ابر، داری در نظر همراهی چشمم

بهارگریه ام را، در سمن زار سحر یابی

به مستی بی گزک منشین، بکن دستی به مژگانم

که در هر قطره اشک شور من، لخت جگر یابی

حزین از خود بیفشان دامنی، سیر دو عالم کن

سبکباری اگر چون بوی گل فیض سفر یابی