خوش آنکه بزم حریفان کنون بیارایی
ز عکس چهره می لاله گون بیارایی
برون ز پرده گر آیی، جهان بیاساید
به خاطری که درآیی، درون بیارایی
همین قدر ز تو نامهربان طمع دارم
که خاک تربت ما را به خون بیارایی
تو را فتاده غم جان کوهکن ورنه
به کاوش مژه ای، بیستون بیارایی
امیدم این بود ای چشم خون فشان از تو
ز لاله دامن دشت جنون بیارایی
دلم خراب رخ بی تکلفانهٔ توست
به حیرتم چه شود، چهره چون بیارایی؟
سرود مجلس دیر مغان ز توست حزین
به نغمه ای چه شود، ارغنون بیارایی؟