حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۶

مطلوب در لباس طلبکار آمده

خود را به صد نیاز پرستار آمده

مستور بود چهره ی زیبا نگار ما

مستانه باز بر سر اظهار آمده

جز یار هیچکس سر بازار عشق نیست

یوسف به شیوه های خریدار آمده

از چشم خویش تا نگرد روی خویش را

گردیده، دیده، طالب دیدار آمده

گاهی به شمع تقوی و زهد آستین فشان

مست و خراب از در خمّار آمده

گاهی دریده خرقهٔ ناموس و ننگ را

فارغ ز قید سبحه و زنار آمده

گاهی نموده شیوه اقرار را شعار

گاهی به طنز بر سر انکار آمده

گه آتش چمن شده گه شمع انجمن

هم خانه سوز و خانه نگهدار آمده

ای دیده احولی بگذار و غلط مبین

آن یار بین به کسوت اغیار آمده

ای دل، ز دیده پردهٔ پندار دور دار

گوهر فروز دیدهٔ بیدار آمده

یار است یار،کز لب همچون زلال خویش

درکام تشنه، قلزم زخار آمده

یار است یار کز لب مسکین نواز خویش

در دامن صدف در شهوار آمده

یار است یار،کز نگه دلفریب خویش

آشوب شهر و فتنه بازار آمده

یک پرتو است، کرده جهانی پر از ظلال

یک جلوه است، مختلف آثار آمده

عالم سواد نافهٔ آن خال مشکبوست

یک نفخه زان شمیم به تاتار آمده

سنبل به تاب و لاله سیه مست و گل به ناز

یک جلوه ز آن جمال به گلزار آمده

در گوش دل، گدای خرابات عشق را

انی اَنَااللّه از در و دیوار آمده

آن جلوه ای که کوه نیاورد تاب او

در طور عشق سالک اطوار آمده

عنقای مغربی که زمین زیر بال اوست

از بوالحسن به حضرت عطار آمده

گاهی فتاده مست به پای بت مغان

گاهی به صدر مصطبه هشیار آمده

از فیض اوست کاین دل شوریدهٔ حزین

بحر محیط و مخزن اسرار آمده