بگشای زلف و طرهٔ سنبل به تاب کن
در دامن نسیم صبا مشک ناب کن
تنها ز باده، رنج خمارت نمیرود
یک جرعه خون گرم مرا در شراب کن
مطرب کفت ز دامن مطلب جدا مباد
دستی به تار طرّهٔ چنگ و رباب کن
زان پیشتر که گردش دوران کند خراب
ساقی مرا به یک دو سه ساغر خراب کن
گر بگذرد تو را نفسی در هوای دوست
ای دل ز عمر خویش همان را حساب کن
نقشت اگر درست نشیند درین بساط
آن را خیال جلوه نقش برآب کن
خواهی اگر گشاد دل کار بستگان
اول گرهگشایی بند نقاب کن
زاهد غرور تقویت از سر نمیرود
مغزت ز می تهیست، کدوی شراب کن
پا را بکش به دامن آزادگی حزین
این گوشه را ز هر دو جهان انتخاب کن