حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۲

به مستی مرده ام ساقی، مهل مخمور در خاکم

چو خم بسپار زیر طارم انگور در خاکم

اجل مستور اگر سازد مرا از دیده مردم

ولی چون گنج قارون همچنان مشهور در خاکم

تجلی، خانه زاد خلوت گور است عاشق را

فروزد عقل روشن دل چراغ طور در خاکم

هزاران باغ و بستان دانهٔ من در گره دارد

دو روزی هم چه خواهد شد اگر مستور در خاکم؟

شکستن نیست در طالع طلسم پیکر ما را

اگر عالم شود ویرانه، من معمور در خاکم

وفا و غیرت داغ محبت را تماشا کن

که دارد سرخ رو، خونابهٔ ناسور در خاکم

سیه بختم ولی چشم از غبارم می شود روشن

نهان چون در سواد سرمه، بینی نور در خاکم

وفاکردیکه شمع تربت پروانهات گشتی

نمی گردم اگر گرد سرت، معذور در خاکم

گداز عشق دارد شرمسار از بی نوایانم

ز ضعف تن نگردد سیر، چشم مور در خاکم

نماید گردباد وادی وحشت غبارم را

دمی آسوده نگذارد سر پرشور در خاکم

نمی گردد حزین ، از شیوهٔ دل تربتم خالی

که باشد ناله ای چون کاسه فغفور در خاکم