موسی صفت به داغ ظهور تو سوختیم
نزدیکی و ز آتش دور تو سوختیم
برخاست از میان تو و من حجاب تن
این خرقه را به نذر حضور تو سوختیم
وقت است اگر به جلوه شبم را سحر کنی
عمری، چراغ دیده، به طور تو سوختیم
ای روزگار، عیش و غمت را اثر یکیست
چون شمع، تن به ماتم و سور تو سوختیم
آبی بر آتش دل سوزان نمی زنی
ای ساقی بلا، ز غرور تو سوختیم
با خاکسار خود همه نازی و سرکشی
ای شعله خو، ز طبع غیور تو سوختیم
از من بگو به آن صنم سرگران حزین
خورشید من، ز آتش دور تو سوختیم