نگاهش با اسیران بر سر ناز است میدانم
غرور مستی آن حسن طنّاز است، میدانم
چه حد دارم، که نام پنجهٔ مژگان او گیرم
تذرو دل، اسیر چنگل باز است میدانم
به شمع انجمن خاکستر پروانه میگوید
که انجام محبّت رشک آغاز است میدانم
کنون زاهد که با رندان نشستی ترک تقوا کن
که تار سبحهات ابریشم ساز است میدانم
نهان خال تو کی در سبزه خط میتواند شد؟
اگر صد پرده پوشی، نافه غمّاز است میدانم
نبخشد دود شمع خانقاه این روشنی با دل
که این نور از فروغ گوهر راز است میدانم
حزین را عقدههای خاطر از یک پرسشت وا شد
فسون لعل جانبخش تو، اعجاز است میدانم