حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۹

به صد جان غمزه ات مفت خریدار است می دانم

که اندک التفاتی از تو بسیار است می دانم

بحل کردم اگر خون من از بیگانگی ریزی

که پاس آشنایی بر تو دشوار است می دانم

نمی دانم زیان و سود سودای محبّت را

دل من ساده و آن غمزه پرکار است می دانم

سر پرسیدن کس نیست پنداری خیالش را

دلم در سینه عمری شدکه بیمار است می دانم

علاج پیچ و تابی کز غم افزاید رگ جان را

چو کاکل گرد سرگردیدن یار است می دانم

دلی در سینه پروردم به صد خون جگر عمری

نمی دانم چه شد آن طره، طرار است می دانم

نمی نالم حزین از دست آن بیدادگر جایی

که از پهلوی دل، عاشق در آزار است می دانم