حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

راه از همه سو بر خبر خویش گرفتیم

در سنگ، فروغ شرر خویش گرفتیم

تا خیره ز نورش نظر مهر نگردد

در گرد یتیمی گهر خویش گرفتیم

هرگز نگرفته ست رگ ابر ز دریا

این بهره که از چشم تر خویش گرفتیم

همّت نکشد دردسر منّت صندل

این بود که ما ترک سر خویش گرفتیم

پرواز بلندی ست پر همّت ما را

گردون به ته بال و پر خویش گرفتیم

کالای کمال است که معیوب نظرهاست

عبرت به جهان از هنر خویش گرفتیم

ساغر نستانیم حزین از کف ساقی

پیمانه ز خون جگر خویش گرفتیم