حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵

حاجت اگر بری، در دولتسراست دل

محرم اگر شوی، حرم کبریاست دل

فتح دل شکسته میسر شود تو را

در عرصهٔ دو کون، مظفر لواست دل

تا زخمهای سینه بدوزم، دماغ کو؟

تا داغ عشق را بشمارم کجاست دل؟

کو آن زبان که جور تو را آورد سپاس؟

آمد میسر از ستم ات هر چه خواست دل

برگ سمن حجاب ز شبنم نمی کند

ای گل، به پاک دیدگی ما گواست دل

سودای عشق مایه ی نقصان نمی دهد

افزود بر بضاعت اشک، آنچه کاست دل

مست سماع معنی بیگانه ام حزین

تا با زبان خامه مرا آشناست دل