حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

تا شد سر غم گرم به طوفان من از اشک

شد حلقهٔ گرداب، گریبان من از اشک

تا رفته گرامی گهر من ز کنارم

چون دامن دریا شده دامان من از اشک

۳

از بس که فرو ریخت ز مژگان من انجم

شد صبح قیامت، شب هجران من از اشک

گفتم مگر از گریه برم کینه ز یادش

ننشست غبار دل جانان من از اشک

آتش چو علم زد، دگر از آب چه خیزد؟

ساکن نشود سینهٔ سوزان من از اشک

۶

خونابهٔ چشمم دهد از درد گواهی

رسوای جهان شد، غم پنهان من از اشک

ویرانه حزین ، در قدم سیل چه سان است؟

افتاده چنان، کلبهٔ ویران من از اشک