چون وصل در نگنجد، هجران کجاست لایق؟
آری یکی ست اینجا معشوق و عشق و عاشق
از عارض نکویان حسن تو جلوه گر شد
کآمیخت عشق عذرا، با جسم و جان وامق
ندهد خداشناسی خود ناشناس را رو
ما را به خویش بنما، یا کاشف الحقایق
آیینه جمالت، کشاف سر عالم
راز دل از جبینت، روشن چو صبح صادق
آوازهٔ اناالحق، می آید از در و بام
این پردهٔ مخالف، در گوش دل موافق
از انجذاب ذاتی، در توست روی عالم
با آفتاب تابان، هر ذره ایست شایق
خواهی حزین نبینی، این خلق مختلف را
در گوشه ای سرآور، با دلبری موافق