حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

یک مشت سفله مانده بجا از کرام خلق

ننگ است در زمانه زبان را ز نام خلق

چون زهر جانگزای، گلوگیر می شود

نتون زلال خضر کشیدن ز جام خلق

امروز در لباس کمالند ناقصان

پوشیده ناتمامی خود را، تمام خلق

تعظیم گاو و خرکه به مردم حرام بود

اکنون فریضه گشته به ما، احترام خلق

نزدیک من چو طعن سنان است جان گسل

زینسان که دور شد ز مسلمان سلام خلق

درگوش جزر و مد نظرها هزار پاست

آزرده است بس که صماخ از کلام خلق

عاقل گریزد از دهن اژدها حزین

هش دار تا که مفت نیفتی به دام خلق