حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

تبسم شرمگین ز آن غنچهٔ خودکام می بارد

عرق چون موج شبنم زان رخ گلفام می بارد

به قدر قابلیت میوه افشان است هر نخلی

از آن سرو سهی، زیبایی اندام می بارد

ز شهد التفاتش موج لذّت می زند کامم

دهان تنگ او را، بوسه از پیغام می بارد

حجاب سخت رویان کار سوهان می کند با دل

که از همواری وضع گدا، ابرام می بارد

اگر در چشم بینش روشنایی چون شرر داری

ببین کز نقطهٔ آغازها انجام می بارد

نفس پروردهٔ خون ساز، تا رنگین سخن گردی

ثمر از نخل های تشنه، اکثر خام می بارد

حزین از ریزش دستم، نماند دامن خشکی

چو باران ز ابر رحمت، باده ام از جام می بارد