رهرو وادی عشق، آبله پا می باید
غم جدا، گریه جدا، ناله جدا می باید
ساده لوحانه کنی دل چه پر از نقش و نگار؟
زینت خانهٔ آیینه صفا می باید
صبح عید است در میکده ها بگشایید
همه را طاعت سی روزه قضا می باید
سنبلش عمردو بالاست کهن سالان را
قامت خم شده را زلف دوتا می باید
بزم عشرت نشود بی گل و گوینده به ساز
عیش این غمکده را برک و نوا می باید
نامه کی جمع کند مغز پریشان مرا؟
بوی زلفی به گریبان صبا می باید
بی تو از شکوه ندارد نفسم کوتاهی
چه شد ار دور شدم؟ ناله رسا می باید
بی خرد را نرسد عطرکلامم به مشام
سخنم نافه بود، نافه گشا می باید
عشق و عقل آنکه ندارد، می و افیونش ده
هر دو پا لنگ چو باشد دو عصا می باید
تو سبکسر چه توانیکه دهی رهن شراب؟
رطل میخانه گران است بها می باید
داغ آن عارض افروخته چون لاله حزین
درکنار دل خون گشتهٔ ما می باید