حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

به خون هر چند دستی غمرهٔ بیدادگر دارد

شهید خنجر مژگان شدن اجر دگر دارد

به دور آسمان افتادگان را نیست امّیدی

مگر ما را ز خاک آن حلقهٔ فتراک بردارد

نمی آرد برون هرگز سر از صبح قیامت هم

که می گوید شب حسرت نصیبی ها سحر دارد؟

به کوی عشق یک طرار می باشد، خبر دارم

به هر جا گم شود دل، طرهٔ شب زو خبر دارد

حزین نیم بسمل را به طالع نیست پروازی

که این بلبل قفسها در شکنج بال و پر دارد