حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

شلایین نرگسش مست شراب آلوده را ماند

نگاه ناز او مژگان خواب آلوده را ماند

کدامین چشمه نوش است یارب تیغ ناز او؟

به زخمم بخیه، مور شهد ناب آلوده را ماند

گره از بسکه در دل، گریه طوفان نسب دارم

نفس در سینهام سیل شتاب آلوده را ماند

به خون، دل می تپد از سرگرانیهای ناز او

خم ابروی او تیغ عتاب آلوده را ماند

به مخموری لب خشک از زبان شرمگین دارم

خط پیمانه ام چشم حجاب آلوده را ماند

ز ابنای جهان ناید گشاد کار محتاجان

که دست این لئیمان، پای خواب آلوده را ماند

فرو خوردم ز بیم خویش از بس اشک میگون را

دل من اخگر خون کباب آلوده را ماند

کتان طاقتم را پرده داری می کند حسنش

رخش درشام خط، ماه سحاب آلوده را ماند

حزین امروز روشن باد چشم داغ ناسورت

که آن خال از عرق، مشک گلاب آلوده را ماند