سیهچشمی دلم را از پی تسخیر میآید
غزالی در هوای صید این نخجیر میآید
جنونم آنقدرها شور دارد در ره شوقش
که از موج نگاهم، نالهٔ زنجیر میآید
عیار عشق چون زد بر محک اندیشه، دانستم
که خون کوهکن آخر ز جوی شیر میآید
خضر را چشمهسار زندگانی باد ارزانی
مرا آب حیات از جدول شمشیر میآید
سرت گردم شکیبا نیست، از ضعف است میدانی
اگر جان بر لبم در انتظارت دیر میآید
شکار دامن دشت تمنا خاک خواهد شد
حزین از سینه آهم بس که بیتأثیر میآید