حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

نخلم از گریه در آب است و ثمر پیدا نیست

تا فلک آتش آه است و اثر پیدا نیست

وعده دل را به دعاهای سحر می دادم

وه چه سازم که شب هجر، سحر پیدا نیست

خط اگر بود، دلم پی به دهانش می برد

خضر راه من تفسیده جگر پیدا نیست

مو شکافان جهان در تب و تابند تمام

در خم زلف تو آن موی کمر پیدا نیست

دل و دین رفت در اوّل نگه از دست حزین

به کجا تا بکشدکار نظر، پیدا نیست