حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

فروغ آن گل رخسار بی نقابم سوخت

گیاه تشنه جگر بودم، آفتابم سوخت

چو برق مدّ حیات است شاهراه فنا

سبک عنانی این عمر پر شتابم سوخت

نه دست بر دل من می نهی نه پای به چشم

بیا که رشک عنان، غیرت رکابم سوخت

شب فراق تو از بس که شعله در جان ریخت

چو شمع، گریهٔ آتش عنان، در آبم سوخت

چه آتشی ست، حزین این که در جگر داری؟

فسانهٔ تو شنیدم، به دیده خوابم سوخت