حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

بر سر خود دهدم جا، خم پاکیزه سرشت

خاکم آن روزکه درمیکده خواهد شد خشت

بار دیگر کندش کاتب اقبال، رقم

هر چه بر صفحهٔ ما، خامهٔ تقدیر نوشت

همّتی بدرقه، ای پیر خراباتکه باز

برد از کعبه ام آن زلف چلیپا به کنشت

تنگی خاطر و افسردگی، از یادم برد

سایهٔ بید و طرب خیزی دشت و لب کشت

از کجا آب خورد سبزه خط لب یار؟

این طراوت نتوان یافت ز ریحان بهشت

دل به خار و خس مژگان، نم خونی می داد

آخر از سینه تفسیده ام این دانه برشت

دهر خنثی صفت افتاده، نه مرد، است نه زن

کار بس بوالعجب افتاده، نه زیبا و نه زشت

التفاتم نبود با سخن خویش حزین

کو دماغی که کنم بو، گل گلزار بهشت؟