تا تشنه به خون، نرگس مستانه ی یار است
اندیشهٔ شیرینی جان، خواب و خمار است
در عشق حلال است مرا چاشنی شور
زخمم نمکستان شکر خندهٔ یار است
از قحط سخن سنج به لب مهر خموشی است
زین مرده دلان خامه ی امنا شمع مزار است
بر هم نزنم چشم به شبهای جدایی
صد شیشه ز پرگالهٔ دل بر مژه بار است
گل می کند از شرم، نهان دست نگاربن
تا پنجه ی مژگان تو در خون شکار است
غمخانهٔ دل بی تو چرا تیره نباشد؟
کارش همه، با روزنه ی دیده ی تار است
شمعی چو تو در انجمن عشق، حزین نیست
هر چشم زدن اشک تو با آه دچار است